سلام گلکم.
خدا رو صدهزار مرتبه شکر می کنم که امسال محرم را بالاخره بعد از سالها آرزومندی ایران بودیم و این توفیقو بهمون داد که توی مراسم ایرانی و پر شور محرم شرکت کنیم. خیلی لحظات زیبایی بود. البته سه سال پیش هم که تو رو حامله بودم باز هم توفیق شد که چنین روزهایی رو ایران باشم. مراسم اینجا یه حال و هوای دیگه ای داره. ایتالیا که بودیم مراسمی مثل محرم و دیگر عزاداری ها و همچنین جشن ها رو توی مدرسه ایرانیا برگزار می کردن که خب خیلی رسمی و به قول معروف دیپلماتیک بود. اکثر شرکت کننده ها دیپلمات ها و کارمندای سفارت های رم و واتیکان بودن و تعدادی هم ایرانی های مقیم و تعدادی هم افغانی و دیگر مسلمون های شیعه و حتی سنی. اما خب به خاطر اون اکثریت غریب به اتفاق که در واقع بانی های مراسم هم محسوب می شدند و با کت و شلوار و یقه سه سانتی میومدن مرتب می نشستن و خیلی محترمانه گاهی هم در همون حالت سینه ای هم می زدن خیلی مراسم شور و حال نداشت و فقط محض حضور بود که شرکت می کردیم و برای احترام به ساحت مقدس امام حسین علیه السلام..
به جز مدرسه ایرانی ها در رم یه حسینیه هم بچه های شیعه ی ایرانی و ایتالیایی و همچنین افغانی و پاکستانی و غیره تشکیل داده بودن که همه همت و زحمتش رو دوش خودشون بود و مصائبشو هم تنهایی به دوش می کشیدن از جمله اینکه این اواخر فرقه سرسبز ایرانی چقدر اهانت کردن به این حسینیه و چقدر بچه ها رو اذیت کردن... مراسم اونها خیلی گرم تر و صمیمانه تر بود اما متاسفانه خیلی جاشون تنگ بود برای اینکه مشکل مجوز گرفتن و غیره داشتن و نمی تونستن هرجایی مراسمو به پا کنن و همچنین همون جای تنگ هم کلی هزینه کرایه و برق و غیره داشت.. برای همین بیشتر آقایون شرکت می کردن و جای مناسبی برای خانوم ها وجود نداشت.. توی آرشیو وبلاگت در این مورد حتما نوشته ام چون حدودا شش ماهت که بود چند بار تو همچین روزایی رفتیم اونجا...
اما خب اینجا خیلی شور و حال داره.. امسال تو هم بیشتر می فهمی و با دیدن دسته ها یا حتی شنیدن صدای طبل هاشون کلی ذوق می کردی و ما هم پا به پای تو کلی کیف کردیم... تو فکر می کنی دسته یعنی این زنجیری که می گیرن دستشون و خلاصه اینقدر ابراز احساسات کردی که خاله آزاده زنجیر علی رو برات آورد که این روزا دستت باشه و تو هم کلی ذوق می کنی و به قول خودت دسته می زنی!!
یه حسنی که این دسته داشت باعث شد که تو داروهاتو مثل خانوما بخوری و دیگه اصلا اذیت نمی کنی.. یه ده روزی شمال بودیم چون هوای تهران بدجوری خراب بود و من نگران بودم که تو صدمه ببینی.. بابا حامد دو سه روزی بود و بعد هم دایی مهدی اومد پیشمون.. بعد که برگشتیم تهران جفتمون مریض شدیم... هوا به قدری وحشتناک بود که اصلا نمی تونستم باور کنم این مه غلیظی که حتی کرجو کاملا گرفته بود دود و آلودگی باشه...
یه شب که دسته داشت از جلوی خونمون رد می شد اصرار کردی که بریم ببینیمش.. تازه از بیرون اومده بودیم و خیلی سخت بود دوباره سه طبقه بریم پایین.. بهت گفتم اگه بشینی داروهاتو مثل خانوما بخوری بابا حامد می بردت دسته رو ببینی.. اولش دو دل بودی از طرفی هی صدای طبل ها نزدیکتر می شد و از طرفی هم داروها تلخ و بدمزه بودن.. گفتم ببین زود می ریزم تو دهنت و قووورررت تموم می شه!!.. تو هم قبول کردی و وقتی ریختم تو دهنت همونجوری با دهن پر گفتی قوووررررت!!! چقدر خندیدیم از اینهمه نمکت! .. اما خب بابا حامد در کمال ناباوری مجبور شد به وعده اش عمل کنه و ببردت دسته رو ببینی...
یه چیزی که این روزا خیلی فکرمو به خودش مشغول کرد این بود که تو بعضی از مراسم می دیدم که یه سبک خاصی نوحه خونی می کنن.. شایدم نشه اسمشو گذاشت نوحه خونی چون بیشتر آدم یاد دی جی ها میوفتاد.. مثلا دو سه نفر با هم شور می گرفتن (به اصطلاح!) یکیشون یه شعری رو با آهنگ خاصی می خوند یکی دیگه زیر صدای اون جوری حسین حسین می کرد که انگار دارن دوبس دوبس می کنن و یکی دیگه هم زیر صدای اینها نفس نفس می زد و صداهای خاصی اضافه می کرد که در مجموع انگار کنسرت یه دی جی رو داری گوش می کنی تا نوحه خونی محرم...
این موضوع خیلی اول تعجب انگیز و بعد ناراحت کننده بود.. باید مواظب بود به هوای حالا جذب جوون ها یا هر توجیه دیگه ای حرمت ها رو نشکنیم و بعضی از مرزها رو نگه داریم و ازشون تجاوز نکنیم. خیلی مهمه که فرق باشه بین مداحی که قصد جذب جوون ها رو داره با خواننده ای که همین قصد رو داره.. باید مرز بین کسی که قصد داره جوونی رو به خدا نزدیک کنه و کسی که قصد داره اونو تو فساد بندازه کاملا روشن و واضح باشه درست مثل دو رنگ سیاه و سفید که وقتی کنار هم دیگه هم قرار می گیرن مرز کاملا مشخصی دارن و جای تردیدی باقی نمی ذارن.. سبک جذب کردن یه دی جی با یه مداح اهل بیت باید زمین تا آسمون متفاوت باشه.. در مجموع نباید فراموش کنیم که هیچ وقت هدف وسیله را توجیه نمی کند!
و یه چیز دیگه که باید چنین روزهایی خیلی بیشتر بهش توجه کرد و تذکر داد اینه که حواسمون باشه که ما عزادارا همگی در محضر خدای بزرگ و پیامبر اعظم و ائمه اطهار هستیم و خیلی باید رعایت ادب و تواضع رو بکنیم مخصوصا که این روزا خیلی یاد از سلطان ادب آقا ابوالفضل العباس می شه.. باید حواسمون باشه توی شعر ها و شورها وقتی اسم از حضرت زینب می بریم یا حضرت رباب یا دیگر بانوان حتما از خطاب های مودبانه و متواضعانه استفاده کنیم مثل بی بی زینب خانوم زینب بانوی کربلا و غیره اما این روزها متاسفانه شاهد بودم که مثلا در روضه حضرت رباب همه دم می گرفتن رباب .. رباب .. رباب... خیلی ساده است اگه یه کم فکر کنیم و ببینیم ما کدام بانوان را با اسم کوچک و بی عنوان صدا می زنیم و آیا بزرگواران کربلا در حدی هستن که ما به خودمون اجازه بدیم با اسم کوچک و بدون پسوند و پیشوند صداشون کنیم؟ اگه حواسمون باشه که امام حسین علیه السلام شاهد و ناظر هستن و حضرت عباس می بینن و می شنوند هم به خودمون اجازه می دیم هیچ کدام از بانوان کربلا رو اینطور صدا بزنیم؟ خیلی باید حواسمون باشه و دقت کنیم خیلی مهمه که به نکاتی از این دست دقت کنیم حتی اگه خیلی کوچک هم باشند و به چشم نیان همه جا باید حواسمون به رعایت ادب و احترام باشه...
یه چیز دیگه هم این روزا خیلی نمود داشت و برای خودم خیلی تاثیر گذار بود اینکه بعضی از هیئت ها که بعد از مراسم نهار یا شام می دادن این مشکل رو داشتن که خیلی ها غذاهای نیم خورده اشونو باقی می ذاشتن و می رفتن. این موضوع خیلی توجهمو جلب نکرده بود تا اینکه یه شب یکی از بانیان هیئت داشت به دوستش می گفت ببین چطور برکت خدا رو حیف و میل می کنن.. مسیحیا میان یه پرس غذای امام حسینو می گیرن تو فریزرشون نگهداری می کنن و برای یه سال ذره ذره از اون غذا رو با غذای منزلشون ترکیب می کنن به عنوان تبرک و خیلی به این موضوع اهمیت می دن اونوقت ما شیعه ها غذای امام حسینو که تبرکه و خیلی ها حسرتشو دارن اینجوری حیف و میل میکنیم...
این حرفش خیلی برای شخص من تاثیر گذار بود و دیدم ما از چه چیزای مهمی سهل انگارانه می گذریم..
دیروز یه کم شله زرد پختم برای سوم امام و همچنین نذر کردم که خدا ان شاء الله علی کوچولوی ما رو شفا بده و این بچه ی یه ساله کارش به جراحی نرسه.. از همه ی کسانی که این مطلبو می خونن هم التماس دعا دارم.
یه چیز دیگه هم می خواستم بنویسم: خیلی از بچه ها گاهی چند قدم از پدر و مادرشون عقب میوفتن البته هستن بچه هایی که خیلی پیش تر از پدر و مادرهاشون قدم بر می دارن از جمله شهدای نوجوان و جوانی که تقدیم انقلاب شدند اما چیزی که مهمه اینه که پدر و مادرها خیلی باید حواسشون باشه جایی بایستند که چند قدم عقب ترش پرتگاهی نباشه تا اگه بچه ای جاموند و چند قدم عقب تر موند سقوط نکنه و نابود نشه...
دوستت دارم..
التماس دعا

بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 162
کل بازدیدها: 594637